کد مطلب:292458 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

حکایت شصت و پنجم: ملاّ زین العابدین سلماسی

فرد مورد اطمینان عادل امانتدار، آقا محمد كه بیشتر از چهل سال است كه مسئول روشنایی حرم عسكریین(ع) و سرداب شریف است و امین سید استاد از مادر خود كه از زنان صالحه ی معروف است و تا الان هم زنده است، نقل كرد كه گفت: روزی با اهل بیت عالم ربانی، ملاّ زین العابدین سلماسی (در آن روزها كه مجاور سرّ من رأی بود به خاطر ساختن قلعه آن شهر) در سرداب شریف بودیم و آن روز، روز جمعه بود و جناب آخوند به خواندن دعای ندبه ی معروفه مشغول شد و مثل زن مصیبت زده و عاشق فراق كشیده گریه می كرد و ناله می زد و ما هم در گریه و ناله كردن با او همراهی می كردیم. در همین حالت بودیم كه ناگهان بوی عطر عجیبی در فضای سرداب منتشر شد. فضا پر شده بود از بوی خوش به نحوی كه هوش از سر ما ربوده بود، همه ساكت شدیم و توانایی حرف زدن نداشتیم و همچنان متحیر بودیم تا اینكه مدتی گذشت. آنگاه آن بوی خوش تمام شد و هوا به همان حالت اول برگشت و ما هم مشغول خواندن دعا شدیم. وقتی به خانه برگشتیم از جناب آخوند ملاّ زین العابدین در مورد آن بوی خوش پرسیدم. فرمود: تو به این چه كار داری؟ و از جواب دادن به من خودداری كرد.